عشق یعنی علاقه ذهنی | ||
|
قصه از اونجا شروع شد که...خیلی عصبانےبود؟گفت اگه دوسم دارے ثابت کن.گفتم چه جورے؟تیغ و برداشت گفت رگتو بزن،گفتم مرگ و زندگے دست خداست.گفت پس توگوشم گفت،اگه دوسم داشتے تنهام نمیذاشتے....
بی آنکه در شعله های نگاهت
تف می کنم خدایا این
بــــــدون مــــن هــــــوا ســـــــــــرده الان گـــــــــرمی نمی فهمی ! زیبا ترین حس زنــــــــــدگی حوا که بغض کند ز ِمـِسـتــآטּِ مــَטּ ،
کـــــاش میشـــــد ببینـــــی
کودک که بودم ، وقتی زمین می خوردم مادرم یا پدرم مرا گـاهــي آدمـــها
غرور گفت: " غیر ممکن است " کــــاش آدم هیـــچ وقــت نفهــــمــه هر روز که می آمدی و بوســـه ای می دادی،
من فکر می کنم ... کسی که نشسته است آدمهــــا میروند من اشفتگی هایم آن روزهایی که می دیدمت درنگاهت چيزيست درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند چارلی چاپلین: آموختم که با پول میشود خانه خرید، ولی آشیانه نه،
چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید: چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟ چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ... همیشه من بودم و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم ...! با تویی که از کنارم گذشتی... و حتی یک بار هم نپرسیدی، چرا چشمهایم همیشه بارانی است...! |
|
[ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |