عشق یعنی علاقه ذهنی | ||
|
چه زیباست نوشتن ، وقتی میدانی او میخواند شاید میان این همه نامردی باید شیطان را ستود که دروغ نگفت . . گا!هی دلت میخواد همه بغضات از تو نگاهت خونده بشه که جسارت گفتن کلمه هارو نداری آنكه دستش را امروز اينقدر محكم گرفته اي...
از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است.
از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای كه حول نقطه ی قلب جوان میگردد. از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت…گفت : سقوط سلسله ی قلب جوان. از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است . از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهیات است . از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست كه بدون اكسیژن می سوزد. از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست كه پایان ندارد درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند نمی دانم چرا ؟ بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته گذشته در چشمانم مانده است وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست سلام مــاه مــن ! چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت. خیلی سخته اون لحظه ای که یکی به اشتباه بزرگی که در قبال تو کرده اعتراف می کنه! من نه عاشق بودمو نه محتاج نگاهي که بلغزد بر من…
تشنگی بهـــــــــــــانه بود
چقدر سخته وقتی میرود و همه میگویند دوستت نداشت خداوندا ! کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. و یک چکاوک در مرغزار نغمه کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم
همواره تبسمی تلخ برلب داشته باشم ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی! وقتی که دنیا دود شد چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
در تنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم
در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم
در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم
در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم
ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم
خوشحالی که دلمو شکستی؟؟؟ بدان ای نازنین آنچه شکستی تصویر زیبای خودت بود که در دلم ساخته بودی
چقدر دوست داشتم یك نفر از من می پرسید چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس كه هیچ كس نبود ...همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم! با تویی كه از كنارم گذشتی و حتی یك بار هم نپرسیدی چرا چشمهایم همیشه بارانی است
زمان ! به من آموخت که : دست دادن معنی رفاقت نیست ... بوسیدن قول ماندن نیست ... و عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست ...
خیلی ها نفرین میکنن ... تلافی میکنن... اما نه ... نفرین من ... الهی اونی که دوستش داری تنهات نذاره ... تلافی من .... میرم تا به اون برسی ... سره راهت نباشم ... راستی ... قد من دوست داره ...؟
محـــکم تر از آنم که برای تنــها نــبودنم ، |
|
[ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |